36-

از دوست داستن به خاطر چشم انتظاری ها و  دلتنگی هاش متنفرم

35-

یه جای خالی هست اینجا

خیلی وقته

هیچی و هیشکی هم پرش نمی کنه

یه بار توی یه برنامه تلویزیونی یه نوشته خوند. مال خیلی سال پیشه. نوشته مال یه مرد بود . آخرش یادمه که دندونپزشک شد. قصه اینجوری بود ه همیشه دنبال یه چیزی بود. شاید یه حسی. نمیدونم تا آخر قصه هم نفهمیدم چی بود . اون گفت که اونو پیدا نکرده. نه توی چشمای دوستاش. نه سر سفره عقد توی چشمای همسرش. نه بعدها توی چشمای هیچکدوم از مریضاش و...

می ترسم.می ترسم منم هیچوقت به اون حس نرسم

هیچوقت...

34-


صبح که در خونه را باز کردم دو تا کفتر چاهی روبروی در نشسته بودن روی زمین


خیلی ناز بودن حتی اومدم بیرون نترسیدن


 خیلی حس خوبی بهم داد

33-

منم دلم یکی از همینا خواست


درست مثل همین


آآآآآخ که چقدر دلم خواست


بغض کردم


...

32-

دیگه نمیتونم...