باز یه 27 اسفند دیگه رسید...
ساعت 4 بعداز ظهره...
دو سال پیش این موقع... این روز...این ساعت...
یه حماقت :-|
هنوز جای زخماش میسوزه
تمام امروز و گرفته بودم
تمام امروز و توی سال گذشته هم گرفته بودم
داغون... له شده... شکست خورده... بازم با بغض گذشت...
برای غریبه شدت احتیاج به تلاش زیادی نیست
میدونی خیلی کمتر از تلاش برای آشنا شدن زمان میخواد و انرژی...
کافیه یه مدت کوتاهی خبر نگیری !
آدما خیلی زود جایگزین میکنن!
اونوقت حرفایی که تا دیروز فقط تو شنونده اش بودی و دیگه حاضر نیست بگه.... جوابت میشه بی خیال... میشه مهم نیست... حل میشه ...حالا که دیگه حل شده...
از آشنایی واسه این روزاش فراری شدم
از اینکه حست کم رنگ میشه و فراموش میشی
خوشحالم که خودمو زیاد درگیر نکردم و نمیکنم ولی ...
ارتباطا که کم شد باید بفهمی یکی دیگه هم هست
نه خسته نشده. شایدم خسته شده ازت... ولی مهمه اینه کسی هست اون جای خالیتو پرکنه
وگرنه آدما همیشه محتاجن ... همیشه اندازه روز اول محتاجن... ولی گاهی این نیاز را جای دیگه پیش کسی دیگه... مهم نیست حتی اگه این نیاز در حد یه درد دل ساده تلفنی باشه!
مطمئن باش نبودنت با بودن کسی دیگه پر شده!
خسته شدم از این همه رنگ به رنگ شدن آدما!
از هرچی ابراز محبته!
مدتهاست کسی تو زندگیم نیست... هیشکی نیست... همونایی هم که بودن رفتن و پشت سرشون نگاه نکردن... همه جای خالیمو پر کردن با یکی یا چند تا... دوست یا همسر یا همراه فرقی نداره ... مهم ساده دلی منه که تمومی نداره... حماقتم که اندازه نداره
اینکه کسایی که دوس داشتم همیشه تو زرد از آب دراومدن.. اینکه دروغ شنیدمو جاهلانه باور کردم:|
اصلا چرا من فکر میکنم همه راست میگن؟!!
من اگه جام خالیه، فقط تا وقتیه که کسی دیگه نیومده...
نه که اون آدمه بهتر باشه به قرآن نیست ولی نمیدونم چرا همیشه آخر قصه این میشه که همه به خونشون میرسن و من هنوز اندر خم یه کوچه ام...! مدتهاست تو این پیچم!! راستش دیگه امیدی هم ندارم که بشه ازش بگذرم ... آدما مگه چن مدلن؟! دیگه بیشتر از این همه ای که دیدم نیستن که؟ منم که عوض نمیشم مثل همیشه صادق مثل همیشه صادق مثل همیشه احمق و زود باور:|
خسته ام از همه چی ...
بیش از همه از این خودی که توشم و داره دیگه حالمو به هم میزنه:|