38-

انگار هیشکی توی دنیای به این بزرگی نیست...

هیچی خوشحالم نمی کنه

هیچی...

نظرات 3 + ارسال نظر
باران بهاری سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ http://redfish111.blogsky.com/

همه چیز دراین دنیا هست
جور دگر باید دید
پنجره ای باز کن و نفسی تازه بگیر
شب کوتاه است و صبح نزدیک است
چشم بگشا ،بدر آی از عالم خواب

نازلی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام بهار جان
ببخش که من یه مدت نبودم راستش وبلاگتو گم کرده بودم حالا یهو لای نوشته های قدیم پیدا کردم . خوبی؟ از نوشته هات میاد که خیلی خوب نیستی چرا عزیزم . کمکی از دست من بر میاد؟
هر چقدر هم که تنها باشی خدا رو یادت نره.
مراقب خودت باش .

سلام نازلی عزیزم.
مرسی که بهم سر میزنی و به یادمی. ی مدت اصلا حس نوشتن نبود. مخصوصا که اینجا وقتایی می نویسم که خیلی کم میارم
همیشه به این بدی نیستم .نگران نباش:)
تو هم مراقب خودت باش دوست خوبم:-*

محمدرضا سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ http://cinematography.blogsky.com/

سلام دختر ابان کجایی

سلام
گویا هنوز هستم:)
شما هم کم پیدا شدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد