حقیقت داره یا خوابه که دستات توی دستاشه
محـــاله اون نمی تونه، مثه من عاشقت باشه
بــاهاش خوشبخت و آرومی، سرت... رو شونه ی اونه
یه روزی مال من بودی... ولی اینو نمیدونه
نمیدونه که دست تو، تو دستای منم بوده
بـــهش بگو که آغـــوشت ....یه وقت جـای مــنم بوده
بگو چی بین ما بوده، سر عشقت چی آوردی؟
اونم حرفاتو باور کرد، واسه اونم قسم خوردی؟
منو یادت میاد یا نه؟ همون که عاشقش بودی...
چقدر راحت یکی دیگه جامو پرکرد به این زودی...
حقیقت داره یا خوابه...
تمام ساعتهای روزمو کارم پر کرده. روزای اول می ترسیدم از پسش برنیام. گفتم کار کردن تا این ساعت بدون هیچ استراحتی یعنی خستگی. یعنی زندگی بدون تفریح.ولی حالا می بینم انگار این بهترین اتفاقیه که میشد بیفته !
همون ساعتی که صرف رفتن و برگشتن میشه به اندازه کافی می تونه فکرمو پر از خاطره هایی بکنه که دارم ازشون فرار می کنم و چند روزه دیگه میشه یک سال که...
شاید اوایل به زبون می گفتم این تنهاییو ترجیح میدم ولی حالا واقعا خودم دارم به این باور رسیدم.اینجوری همه چی آرومه.
حتی تصور یه هیجان اذیتم می کنه. . .
خلاصه که الان زندگیم فقط داره توی کار خلاصه میشه و کار و کار
صبح داشتم به این فکر میکردم که یه سری کلمه ها درست مثل یه سری بوها درست مثل یک سری صدا ها خاطره هایی را زنده می کنن.
اینا اتفاق می افته هرچقدرم ازشون فرار کنی ...
کلمه هایی مثل ریحون بنفش و بوهایی مثل بوی عطر تو...
تو اوج ترافیک کاری یه دفعه یاد تو می افتم و اشک توی چشمام جمع میشه.
واااااااااای که چقدر دلم برات تنگ شده
ماه دیگه میشه یک سال ...
هنوزم باورم نمیشه
باورم نمیشه
دلم تنگ شده
کاش میشد فقط یه لحظه صداتو بشنوم
دلم تنگ شده واست
تنگ
....
-دیگه رفتن هیچ آدمی مهم نیست
شاید واسه اومدن یه آدم جدید خوشحال بشم - کمی- ولی رفتن !
این چیزی نیست که دیگه واسم مهم باشه و دغدغه
من دیگه اون آدم سابق نیستم
اگه کسی سراغمو نگرفت منم سراغشو نمی گیرم
بذار فراموش بشه
مگه قرار بود بودنش چیو عوض کنه
تو هم برو به جهنم
دیگه واسم هیشکی مهم نیست
دیگه توان دست و پا زدن ندارم ....
تنهایی یعنی هیشکی هیجا منتظرت نباشه
همیشه گفتن و شنیدیم مردا وقت دلتنگی گریه نمی کنن قدم می زنن
میرن بیرون و بی صدا فکر می کنن و راه میرن
منم مدتهاست وقت دلتنگی ٬ قدم میزنم
شاید ساعتها بعد از کار٬ راه میرمو فکر می کنم
گاهی صدای موزیک را اونقدر بلند می کنم که صدای فریادهای ذهنم به جایی نرسه
نمیدونم این یعنی اونقدر احساسمو سرکوب کردم که دیگه شبیه دخترا ناراحتیامو نشون نمیدم یا واسه نبودن یه هم صحبت خوبه ...
فقط میدونم نتیجه اش همین توی سکوت قدم زدنه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلم یه جاده بلند میخاد و یه موزیک کر کننده....
که نگاه آخرت را دریغ می کنی
مبادا فردا مایه ی دلتنگی شود
ولی چشمان منتظرم را که از یاد برده ای
اصرار من و نگاه تو
چشمان جستجو گرت٬ در چهره مشتاقم
به دنبال چیست...
ــــــــــــــــــ
دیشب ٬ شب وحشتناکی بود
سخت گذشت
پر از فکرهای یاس آور
یاس در حد مرگ
...
اینجا بر خلاف وبلاگ قبلیم که سعی کردم خودمو سانسور کنم و ننوشتم
میخام بنویسم ، از تمام روزمرگی هام و برداشت های روزمره ام